پس از باران

ساخت وبلاگ
اهل کاشانم ...اما شهر من کاشان نیستشهر من گم شده استمن با تاب، من با تبخانه‌ای در طرف دیگر شب ساخته‌ام HOME| EMAIL| PROFILE DESIGNER MARYam آمار پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 50 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 23:15

غروب جمعه‌اس. توی خونه تنهام... امین سرکاره. بعد از چند روز مریضی و گلودرد و سردرد و ... امروز کمی بهتر بودیم...و اون رفت سراغ کارش... خونه دقیقاااا فاز خوابگاهی رو داشت که بچه‌ها خونه‌ان و تو آخر هفته تنها موندی. خونه والدین اینطرفی و اونطرفی هم نرفتم. گرچه از صبح کلی تلفن جواب دادم که اوکی‌ام و غذا دارم. اما دیدم با ویروس زیبام بشینم توی خونه سنگین‌ترم. دخترخاله‌امم نی‌نی‌دار شده و قرار بود برن دیدن نوزاد که باز اونم به صلاح نبود من برم. خلاصه تا اینجا اوکی بود و مدل خوابگاه فیلم دیدم، همونطوری لش‌طور و بدون سفره غذا خوردم. اومدم نشستم پای لپ تاپ و آهنگای تکراریم رو پلی کردم. گفتم تا اذان کار کنم بعد برم یه کم پارک نزدیک خونه راه برم... دنبال یه مقاله‌ای می‌گشتم که یادمه به اسم 2015 سیوش کرده بودم. اما سرچ زدم یادم رفت .pdf رو هم بزنم و به جاش سر از فولدر عکس‌های تهران درآوردم. همون لحظه هم آهنگها رسیده بود به آسمان ابری همایون... عکس‌های بچه‌های خوابگاه... همکلاسیا... دیروز هم که صفورا زنگ زده بود و کلی هواییم کرده بود و غروب جمعه... نه پای رفتن از اینجا... نه طاقتی که بمانم... پناه آوردم به اینجا تا خفه نشدم. اعتراف می‌کنم مدتهاست شهامت دیدن این عکسها رو ندارم. و الان هم کامل ندیدمشون... چقدر دلم براشون تنگ شده. هر کدوم یه گوشه دنیا... اونایی هم که هنوز ایرانن که توی شهرهای متفاوتن و چه بسا هر لحظه بشنوی که فلانی هم مهاجرت کرد... چه کردین با ماها واقعا؟ :( حالا اینا به کنار؛ خدا لعنتت کنه همایون این چی بود تو خوندی آخه... ما خودمون همینطوری به گاج می‌ریم تو دیگه کاتالیزور نزن لطفا :))+ باز خدا رو شکر، کنکوری نیستم که این وسط اسیر نتایج و قر و قمیش سازمان سنجش باشم :/ تُف پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 47 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 23:15

اهل کاشانم ...اما شهر من کاشان نیستشهر من گم شده استمن با تاب، من با تبخانه‌ای در طرف دیگر شب ساخته‌ام HOME| EMAIL| PROFILE DESIGNER MARYam آمار پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 22:52

جای همگی سبز حرم حضرت معصومه هستم. بابای امین یه ام‌آر‌آی از سرش داشت که کاشان دستگاهش نبود و اومدیم قم. ساعت سه بهمون نوبت دادن. امیدوارم مشکل خاصی نباشه. و با دارو حل بشه انشالله. توی این فاصله اومدیم زیارت. چقدر حس خوبی داره. به قول استاد راهنمام که ذکر خیرش D: زیاد بوده این مدت. ثابت شده انرژی مکان‌های زیارتی بالاتره و روح آدم احساس بهتر و توام با آرامشی رو تجربه می‌کنه. توی عمرش یه حرف درست زده باشه همینه :))) با این همه بیاید امروز رو باهاش اوکی باشیم :)برچسب‌ها: همین حوالی پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 22:52

امروز امین سرکار بود و گفت تا 5-6 برنمی‌گرده و ناهار رو سازمان می‌خوره. من در باطن بشکن زنان و در ظاهر حسرت خوران بدرقه‌ش کردم :))) از این بابت که لازم نیست ناهار بپزم و می‌تونم با باقی مانده کوکوسبزی دیروز و هله هوله رفع گرسنگی کنم. و در عوض با خیالی آسوده پای لپ تاپ بشینم. بسم الله رو که گفتم و لپ‌تاپ رو گشودم دیدم همکار استادم زنگ زد :| قطعا دوباره کلی کار سفارش بده!! نفس عمیق کشیدم و تصمیم گرفتم به جای جواب دادن و خودخوری و آه و ناله جواب ندم و بعدا اگر پیگیر شدن محترمانه بگم خیلی درگیر بودم و نتونستم. و شروع کردم به کار. تا ظهر اوکی بود. پاشدم نماز خوندم که دیدم همسایه روبرویی که خانم مدیر ساختمونه تماس گرفت که مریم جون خونه‌‌ای؟ گفتم بله. گفت کارگر نظافتچی رو با بدبختی راضی کردم که بیاد امروز یه سر و سامونی بده به حیاط و پارکینگ و راه پله. منتها خودم خونه نیستم وبی‌زحمت درو براش باز کن و یه آبی چیزی بده دستش! گفتم چشم چشم، الان شربت درست می‌کنم براش. ادامه داد راستش ناهارم نخورده و بی‌زحمت اینم اوکی کن! خب زشت بود که ساعت 1 بعد از ظهر جواب بدم ما ناهار نداریم :) بگه حالا یه بار یه کاری ازش خواستیم. گفتم تا نیم ساعت دیگه ناهارمم آماده میشه (چه غلطا). خوبه؟ گفت عالی. (حقیقتا من مقابل درخواست آدما انگاری یکی دیگه هستم. چرا قول الکی میدم :/) و ادامه داد چایی! چایی یادت نره. خیلی چایی خوره. خب خدا رو شکر این مورد حل بود و ما همیشه چایی داریم :)تلفن رو قطع کردم و همچنان که رو به قبله بودم زل زدم به خدا که احتمالا در همون راستا حضور داشت و بلکمم 360 درجه اطرافش. گفتم دمت گرم. مگه قرار نذاشتیم امروز درس بخونیم؟ ندا اومد احمق از مادربزرگت یاد بگیر. جدای از شوخی نمی‌دونم چی شد که پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 89 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 18:30

از محدوده کاشان خارج می‌شویم. حد ترخص را نگذرانده‌ایم که برمی‌گردم و یک بار دیگر همه شهر را از نمای دورتر از نظر می‌گذارنم. پرچم‌های سیاه براق از فاصله‌ای دور با وزش باد تکان می‌خورند و انعکاس نور جلوه‌ی جالبی به آنها می‌بخشد. شبیه برگهای درخت سپیدار در تلاقی نور و نسیم. دو ماه محرم و صفر، از کاشان که بیرون بروی، این صحنه، آخرین سکانس است. یعنی هنوز شهر عزادار است.نگاهم را برمی‌گردانم و ناخودآگاه دلم می‌گیرد. شهر ما شهر روضه‌هاست. در این دو ماه هر وقت اراده کنی می‌توانی خیمه‌ای، تکیه‌ای، پناهی پیدا کنی و تمام دل‌تنگی‌هایت را بباری. در این دو ماه سبکبارتری. کوچه به کوچه‌ی شهر را که نگاه کنی، خانه‌ای را سیاه‌پوش کرده‌اند. کوچک و بزرگ در تکاپو و برپایی مجلس و پذیرایی‌اند. خانمی کنار یک سماور بزرگ نشسته و استکان‌های کمرباریک را با چای خوشرنگ و خوش عطر روضه پر می‌کند و به دستت می‌دهد. پشت سرش کودکی که سربند سبز یا زهرا دارد، دوان دوان یک کاسه بزرگ از قند را تعارفت می‌کند و مصمم است که قند را برداری، برای اینکه مسئولیتش را درست به انجام رسانده باشد. بعد کاسه را کناری می‌گذارد و برمی‌گردد به سمتی که با چند کودک دیگر یک هیئت کوچک درست کرده‌اند و طبل عزا می‌زنند. ناخودآگاه گریه‌ام می‌گیرد. اشعار محتشم در ذهنم مرور می‌شود که مصیبت مجسم است. به‌راستی این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟چطور این محبت به دل یک کودک پنج ساله رخنه می‌کند. در حیرتم که آن‌طرف پرده، پیرمردی بدون میکروفون و با صدایی گرم و خش‌دار زیارت عاشورا می‌خواند. به اللهم عنهم جمعیا که می‌رسد ماجرای تیر و گلوی کودک شش ماهه را می‌گوید، ماجرای علمدار و عمود آهنین، ماجرای علی شبه پیغمبری که بدن مطهرش چون تسبیح پاره پاره می‌ پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 80 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 18:30

دریغ از یه خط روضه و مداحی قشنگ توی شام غریبان امشب. پوکر فیس وایسادیم به مدل‌های مختلف لباس مشکی ملت نگاه کردیم و برگشتیم. علی ضیا هم بود. هشتگ بچه محل خوشتیپ :)


برچسب‌ها: همین حوالی

پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 69 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 18:30

دیشب را منزل پدری بودم و دیروز هم. امین سرکار بود تا همین چند لحظه پیش. دیروز بعد کلاسم رفتم آنجا و حالا صبح سه‌شنبه را تا این لحظه کسالت‌بار شروع کرده‌ام. قرار بود کتابخانه‌ای که از دیجی کالا سفارش داده بودم برسد و سر و سامانی به کتاب‌ها بدهم که یک اسمس چرت و پرتی فرستاده‌اند و پوزش خواسته‌اند که پنجشنبه می‌آید و بخشی از سفارش حذف شده. این در حالی است که بسته در مرکز توزیع کاشان دریافت شده. و حوصله پیگیری هم ندارم. نکبت‌ها ذوق امروزم را کور کردند.از طرفی دیشب حوالی یک، یک و نیم خوابیدیم و صبح را با مارش نظامی و مراسم زیبای ارسال آنالیزور به سرکار شروع کردیم. یعنی از پنج و شش صبح انواع و اقسام زنگ و ساعت و این‌ها نواخته شد و بعد جیغ‌های ممتد و بنفش مامان تا حضرت آقا ساعت هفت چشم‌هایش را بمالد و بگوید چه خبره؟ میرم حالا :/ و بامبی همایونی‌اش را به سمت ما بچرخاند و پتو را بالاتر بکشد. خلاصه به زور هفت و ربع از خانه بیرونش کردند ولی خواب را زهرمارمان کرد. بعد هم امین زنگ زد و من وسایلم را جمع کردم و برگشتم خانه. و امین دوباره رفت. این بشر برعکس آنالیزور است. همیشه خدا انگار فلفل توی ماتحتش کرده‌اند. بند نمی‌شود و مثل میگ میگ بیشتر از اینکه خودش را ببینی خط دویدنش معلوم است.دوتا تکه ماهی منجمد و سبزی کوکو را از فریزر انداختم بیرون برای ناهار. (کاش وردی چیزی بلد بودم تا خودش تبدیل به سبزی پلو با ماهی‌ میشد) لباس نخی نرمم را پوشیدم، کولر را زدم و پریدم روی تخت تا به سبک خودم (خواهر آنالیزور طوری) انرژی‌ کسب کنم و از کسالت اول صبح فرار کنم. البته که راهش احتمالا خوردن یک قهوه‌ای نسکافه‌ای چیزی و بعد مزه‌دار کردن ماهی و برگشتن به کار و بار و زندگی است. اما خب هیچ کاری نکردن همیشه گزی پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 20:08

[اول قبلی رو بخونید بعد بعدی رو :/] خب پر واضح بود با اون لوکیشنی که اختیار کرده بودم خوابم می‌‌بره! تقریبا نیم ساعت چهل دقیقه نگذشته بود که میگ میگ اومد لباس عوض کنه و بره دوباره! و بلند بلند داشت تلفنی می‌گفت فاکتور آجر براش بفرستن. دم در اتاق خواب دید من با چشمانی نیمه باز و مستاصل نگاه می‌کنم! و نگاهم گویای این مطلبه که کاش بذارید من دو دقیقه بکپم! :))) به جای اینکه نگاهش حاکی از پشیمانی یا معذرت بابت بیدار کردن انسان فرهیخته‌ای چون من باشه برگشت گفت وای مریم نخواب نخواب! پاشو کارااتو انجام بده. دیر شد. بدوووو... خب عالی شد. فقط صبح دل انگیزم این جمله‌ی خداوندگار استرس در خاورمیانه رو کم داشت. گفت و تیشرت و شلوار جینش رو با یه پیراهن شلوار رسمی عوض کرد، چند ثانیه هم با ماهی روی کابینت چشم تو چشم شد و رفت. کاش من بفهمم واقعا چکاره‌س؟ شغلش چیه؟ حقوق و درآمدش چقدره؟ :)))))بیدار شدم گفتم نه مریم جون امروز روز یلّلی تلّلی نیست. ماهی رو مزه‌دار کردم، برنج رو خیس کردم و تصمیم گرفتم یه قهوه‌ای چیزی از این آماده‌ها بزنم. دو سه تا مدل مختلف توی کابینت یابیدم و رندوم یکی رو برداشتم و از خدا خواستم تلخ نباشه. حقیقتا مزه زهرمار آخرین چیزی بود که امروز بهش احتیاج داشتم. حالام نشستم پای لپ تاپ و اگه نفس اماره‌ام اجازه بستن بلاگفا رو بهم بده یه کار مفیدی رو شروع کنم. نفرین آمون بر من اگر شب ریپورتی برای عرضه نداشته باشم. بیاین توی کامنت‌ها بهم فحش بدید. اصلا تقصیر شماهاست انقدر توی اون پست "همنوایی..." لوسم کردید، بی‌عار و تنبل شدم و فکر کردم برم کاندید مجلسی جایی بشم. مسئولیتی قبول کنم. اما حیف که زیادی درس خوندم. این قبیل مشاغل رو دیگه به من نمیدن. [مریم جون؟ دلت می‌خواد امروز نو نامبر پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 20:08

خب صد سال پیش به دعوت فاطمه جان به چالش دعوت شدم که متاسفانه وقت نمیشد بیام پاسخگو باشم! تا الان گفتم بذار بیام جواب بدم.1. دوست داری عاشق شی ازدواج کنی یا سنتی؟ خب دیگه اینو ترکیبی رد کردیم رفت :)))2. همین الان چقدر پول تو حساب بانکیت داری؟ 4560 :) که البته تا دو روز دیگه که سفارش دیجی کالام بیاد و در محل کارت مبارک رو بکشم دیگه یک پنجم این مبلغ :)) کلا هم پول نگهدار نیستم!3. احساس می‌کنی کدوم بازیگر بتونه نقش تو رو بازی کنه؟ نمی‌دونم واقعا! با زن و مردهای زیادی توی موقعیت‌های مختلف ارتباط برقرار کردم. اما خب شاید نقش پریناز ایزدیار توی سرخ‌پوست و حتی چندلر توی فرندز!!!4. ترسناک‌ترین اتفاقی که برات افتاده؟ چند سال پیش یه موتوری توی کوچه‌مون دنبالم کرد که خب دوست ندارم یادآوریش کنم. اما هنوزم فویبا دارم که یکی از پشت سر یهو بهم نزدیک بشه. مشابه‌ش به شکل پیاده هم توی انقلاب تهران برام افتاد. و کلا از این اذیت و آزارها می‌ترسم.5. عجیب‌ترین شایعه‌ای که در مورد خودت شنیدی؟ خیلی شایع‌ساز نبودم. اما زیاد شنیدم که قراره مهاجرت کنم و حتی کشور مقصد هم معلوم بوده!!! هاااار هوووور هییییر :)))6. اولین کراش شما به سلبریتی کی بود؟ خب در جریان هستید بنده در کراش زدن که هر روز عاشق و فارغ بودم :)) از علیرضا جهانبخش تا حافظ ناظری... اما شاید اولیش اونم سلبریتی شهاب حسینی بوده باشه. از وحید رهبانی توی سریال خانه ما هم خوشم می‌اومد. البته اون موقع سنی نداشتم شاید به چشم کراش نبوده D:7. زیر دوش کدوم آهنگ رو بیشتر می‌خونی؟ بهت قول میدم سخت نیست (محسن یگانه)، وقتی تو نیستی (هایده)، صدایم کن (فرامرز اصلانی). [آخری رو لینک دادم فقط، بقیه رو احتمالا زیاد شنیدید]8. از کدوم بچه دوست یا فامیلتون خیلی بد پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 16:05

یعنی یه بار دیگه استاد راهنمام زنگ بزنه و ازم بخواد یه کار متفرقه انجام بدم حقیقتاً دق می‌کنم :/ امروز صبح بهم زنگ زد و واقعا با نهایت استیصال جواب دادم و بعدش زدم زیر گریه و تا الان نان استاپ پای لپ تاپ بودم و هنوز تموم نشده. واقعا دیگه کشش ندارم. ولم کن مَرد... فکر کن من مُردم کاراتو کی انجام میده. بده به همون. کار قبلی رو که سمبل کردم و به نفر دوم پروژه پیام دادم من از استرس و فشار کار دارم روانی میشم و نمی‌تونم باهاتون همکاری کنم. به آقای دکتر هم بگو! دیگه می‌خواد چیکارم کنه. بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. باز امروز خودش زنگ زده واسه یه کار دیگه. و جالبه بی‌منتم میکنه کارو. که فقط پنج دقیقه ازت وقت می‌گیره. اگه پنج دقیقه‌اس که تا بیای به من زنگ بزنی خودت انجامش دادی که :/ خلاصه برام دعا کنید. یه مدت دست از سرم برداره برسم به کارای خودم. امشب دلم می‌خواست برم هیئت محله‌مون. نشستم پای لپ تاپ هنوز و قلبم و معده‌ام از شدت اضطراب درد می‌کنه. خدایا واقعا بریدم دیگه... به حق صاحب امشب نجاتم بده :(برچسب‌ها: از رنجی که می‌بریم, درد داشت پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 16:05